روزنامهنگار؛ قصهگو یا موعظهگر؟
در واقع بزرگترین دارایی یک کسب و کار و بیزینس و … را، برند آن میدانند؛ که حتی اگر همه داشتههای یک کسب و کار از بین برود، این مورد از بین نخواهد رفت. بهترین راه برای جا انداختن برند نیز، داستانسرایی است؛ و شریک کردن دیگران در این داستان و در این ماجرا.
اساسا داستانگویی، نقش مهمی در جلب توجه مخاطبان داشته و دارد؛ به همین دلیل است که سریالهای داستانی و کتابهای داستان و …، اینچنین دنبال میشوند و همه میخواهند بدانند که داستان به چه ترتیبی به پیش رفته و چطور به پایان میرسد. داستانها غیرفرمایشی و غیررسمی و … هستند؛ قدرت آنها هم ناشی از همین غیرکلیشهای و ضدکلیشهای بدونشان است. داستانها به واقع قدرت نرم تولیدکنندگان محتوا هستند.
در حوزه روزنامهنگاری نیز داستانهای خبری و غیرخبری اهمیت زیادی دارند؛ و میتوانند مخاطبان زیادی را جذب خود کنند. اما در اینجا، نکته و تفاوت مهمی به چشم میخورد: گروهی از روزنامهنگاران سعی میکنند که داستانهایی را که دارند ارائه بدهند، و گروه دیگر، سعی میکنند موعظههایشان را مطرح کنند. اما موعظه یعنی چه؟ همینکه این اتفاق نباید بیفتد و آن یکی باید بیفتد و کم مصرف کنید و تورم باید پایین برود و قیمت نباید بالا برود و رئیسجمهور باید فلان بکدن و رئیسمجلس نباید فلان کند و … .
موعظهها اساسا زیاد با طبیعت بشر سازگار نیستند. حتی در حوزه اخلاق نیز، سخنرانانی که سعی میکنند موظعهگری در پیش بگیرند، این کار را با قصهها و مثالها و روایتها به پیش میبرند؛ و حالا سعی میکنند که آخر قصه، نتیجهگیری اخلاقی هم داشته باشند. طبع بشر با موعظه مستقیم و تذکر و نصیحت مستقیم سازگار نیست و به این منظور طراحی نشده است. طبع بشر عاشق چیزهای غیرمستقیم و غیرکلیشهای و جذاب است و داستانها، همه اینها را در دل خود دارند. داستانها در واقع درباره موضوعات حرف نمیزنند، بلکه آنها را نشان میدهند؛ و این با ذوق بشر سازگاری بیشتری دارد.
ما به عنوان یک روزنامهنگار کدام یک هستیم: داستانگو یا موعظهگر؟ هرچه به سمت داستانها برویم، اثرگذاری ما بیشتر میشود، و متأسفانه چون مسیری راحتتر است، بیشتر روزنامهنگاران به سمت موعظهگری میروند. به همین دلیل است که جاذبه رسانههای ما افت کرده است؛ چرا که داستانها گم شده یا نهایتا بسیار کم شدهاند…
