سپهر همگانی که هابرماس ترسیم می کند محلی است که گفتگو برای تصمیم گیری درباره کنش های جمعی و اجتماعی انجام می شود. هابرماس شرایط و چارچوبی را مشخص می کند که با وجود آنها سپهر همگانی و کنش ارتباطی آرمانی می شود. نقش رسانه آن است که به کنش گران، همان طرفین گفتگو، اطلاعات و دیدگاه می دهد؛ از این رو، نقش رسانه نقشی مهم است. اما اکنون می خواهیم نگاهی انتقادی بکنیم به چنین ساختاری.
در یادداشت های گذشته دیدیم که رسانه ها به طور کلی جهان ابرواقعی را می سازند؛ جهانی که وانموده ها اکنون مرجع های اصلی را از دست داده اند و بازنمودهایی هستند که خود واقعیت خود هستند. سپهر همگانی شامل جهان ابرواقعی هم می شود. اما این جهان به چه چیزی ارجاع می دهد؟ به خود! از این رو، بازنمایی که در سپهر همگانی موجود است صرفا شامل جهان واقعی نیست بلکه بیشتر است؛ جهانی است که باژگونه است.
ابرواقعیت از واقعیت بیشتر جلوه می کند. وقتی این موضوع را در نظر بگیریم و از منظری بودریاری نگاه کنیم سپهر همگانی و کنش ارتباطی هابرماس به گونه ای دیگر به نظر می رسد. زیرا نقش رسانه اکنون تنها به جهت دهی و اطلاع رسانی محدود نمی شود بلکه رسانه خالق بخش بزرگی از این سپهر هم هست. اکنون کنشگران هابرماسی گرچه همه اجازه گفتگو به یک میزان داشته باشند، صادق باشند و درستی اخلاقی و اجتماعی گزاره ها را در نظر بگیرند یک چیز که هابرماس در اصول اساسی آورده است محل تردید است: حقیقت. در جهان ابرواقعی وانموده کپی بدون اصل است؛ چگونه می توان آن را حقیقی پنداشت وقتی وانموده در ذات خود می گوید که مرجعی داشته است که اکنون وجود ندارد؟
حقیقت در زمانه ای که جهان فراواقعی بر واقعیت چیره شده است نیازمند تامل دوباره است. تاملی ژرف بر اساس آگاهی به شرایطی که در آن هستیم و اکنون هیچ کدام از ما دست آویزی محکم برای چنگ زدن نداریم. اساسا آیا ما فرصت می کنیم که تامل کنیم؟ این پرسشی است که در یادداشت بعدی باید در نظر بگیریم. زیرا تامل و تفکر مستلزم داشتن فرصت و محلی برای ایستادن است.