یکی از رایجترین اتفاقات دنیای رسانه، رسانههایی است که ایجاد میشوند، مدتی کار میکنند، نمیتوانند خرجشان را در بیاورند و در نهایت، یا نابود میشوند، یا زیر پوشش یک فرد قدرتمند میروند یا ذیل یک برند تجاری جذب و هضم میشوند. این، دیگر تبدیل به یک رویه شده. کم هستند رسانههایی که موفق میمانند.
اما چرا؟
آیا همه چیز در دنیای رسانه، به معنای شانس است؟ یعنی محلی از اعراب حساب و کتاب و تصمیمهای قطعی که منجر به نتایج قطعی بشود، وجود تدارد؟
و به عبارت دیگر، چرا اصحاب رسانه ما بیشتر روی حس خود تمرکز میکنند تا علم و دانش و دادهها و …؟
از شانس صحبت کردیم. یاد یکی از کاربران توئیتر افتادم که رشتهتوئیتی درباره فردی به نام بیلی والترز نوشته بود. البته او در حوزه شرطبندی ورزشی کار میکرد. و چه حوزهای شانسمحورتر از این حوزه؟ آدم جالبی بود. میگویند لاسوگاس به او لقب مایکل جردن شرطبندی ورزشی داده. شرطهایش هم بیبروبرگرد میگرفت.
البته چنین تجربههایی را در حوزههایی مثل پوکر و شطرنج هم مطالعه کرده بودم؛ حوزههایی که در آنها جدا از مهارت شما، شانس هم نقش مهمی دارد.
اما در حوزهای که اینقدر مبتنی بر شانس است، چطور میشود چنین به موفقیت نیمهقطعی رسید؟
خوشبختانه این کاربر توئیتر، جواب را داده است:
او در دورهای از زندگیاش، متوجه شد که احساسات میبازند؛ سیستمها میبرند.
اما سیستمها یعنی چه؟ یعنی شما نگاهی علمی و منسجم که مبتنی بر دادههای قطعی و فکتهای مشخص و عینی هستند داشته باشید. بیلی والترز وقتی این حقیقت را فهمید، به سمت دنیای تحلیل داده رفت؛ امری که این روزها و ماهها و سالها در اقتصاد و تجارت ایران نیز بسیار مهم شده و دارد اهمیت بیشتری هم پیدا میکند.
او همه بازیها، بازیکنها و شرایط و موقعیتهای گذشته و فعلی و آینده را به صورت دقیق رصد و تجزیه و تحلیل میکرد. همه این دادهها را سعی میکرد در سیستمی وارد کند تا ببیند یک تیم و مربی و بازیکن، کی موفق است و کی موفق نیست. در نتیجه این تحلیل دادهها، به او دانشی میداد که میتوانست پیشبینی کند و حتی پیشبینی دیگران را هم پیشبینی کند.
چنین بود که او میتوانست شانس و سیستمهای دیگر را هم شکست بدهد.
وقتی با مدیران رسانهها و سردبیران و … صحبت میکنیم، غالبا از شانسمحور بودن موفقیتهای خود میگویند. اینکه ممکن بوده یک کار خوب، حتی نگیرد و غالبا روی حس و شم حرفهای خود تمرکز میکنند. این در حالی است که طبق دنیای تحلیل دادهها و سیستمسازی و تحلیل فکتها و …، میشود الگوریتم حرکتها را به دست آورد؛ همانکاری که الان جستجوگرها و … دارند به خوبی انجام میدهند.
مشکل اصلی رسانههای امروز ما این است که:
– نمیدانند مخاطبشان کیست؟
– چه میخواهد؟
– از چه مطلبی در چه زمانی، حتی چه زمانی از روز، استقبال میکند؟
– از کدام نحوه روایت، رضایت بیشتری دارد؟
– در چه زمانی از روز مراجعه به رسانههای مجازی بیشتر است؟
– کدام تیترها باعث جذب بیشتر میشوند؟
– کدام سوژهها جذابیت بیشتری دارند؟
– و …
البته اخیرا رسانهها به واسطه امکاناتی که امثال گوگل و … در اختیارشان میگذارند، قادرند که به تحلیلهایی برسند. اما این تحلیلها به آنها نگاه و سیستم کلی را نمیبخشد.
حقیقت این است که
– یک رسانه، باید دستش توی جیب خودش باشد،
– به این منظور باید بتواند از اقتصاد توجه نهایت بهره را ببرد،
– به این منظور باید بتواند مخاطب و دنیای رسانه و جامعه هدف خودش را هم بشناسد و هم به خوبی تحلیل کند،
– و در نتیجه، اقدام به تصمیمسازی نهایی با استفاده از این اطلاعات کند.
چنین تصمیمهایی قطعا به موفقیت منتهی میشوند؛ چرا که مبتنی بر احساسات و گمانهها نیستند؛ مبتنی بر دادهها و فکتهای قطعیاند و مبتنی بر الگوریتم رفتاری این دادهها که همه چیز را پیشبینی پذیر میکند.
پس بیایید بیاموزیم که:
– رسانه، عرصه شانس و حس و گمانه نیست،
– میشود همه چیز را تحیل و به نتایج و فرآیندهای قطعی رسید،
– قبل از ایجاد رسانه، باید این اتفاقها بیفتد،
– در حین انجام کار رسانه هم باید این اتفاقها به خوبی دنبال شود…
۱. فکر میکنید نشدنی است؟
– اگر در حوزههای کاملا مبتنی بر شانس مثل شرطبندی و پوکر و … امکانپذیر است، در حوزهای قطعیتر مثل رسانه و مخاطب و … چرا شدنی نباشد؟ شدنی نیست یا ما نمیدانیم یا حوصلهاش را نداریم؟