از یک طرف، روایت غالب غربی دیگر موجود نیست و هر چه هست روایت های کوچکی است که در شمار زیادی گفتمان ها را هدایت می کنند؛ و از طرف دیگر، با زوال روایت غالب، جهان غربی تهی از معنا شده است، معانی دیگر کمرنگ و نایاب شده اند. ارزش های غربی که پیشتر روایت غالب را نمایندگی می کردند اکنون به سکه هایی ساییده و فرسوده تبدیل شده اند که فقط فلز آنها در دست است و نوشته های روی آنها پاک شده اند. جنگ یکی از راه هایی هست که غربی ها از طریق آن می خواهند معانی از دست رفته را بازیابی کنند.
تولید معنا از طریق جنگ به شیوه های مختلف ممکن است: جنگ برای حقوق بشر تا ارزش های حقوق بشری همچنان زنده و پوینده به نظر برسند؛ جنگ برای مبارزه با تروریسم تا پایبندی به صلح جهانی همچنان زنده و پوینده به نظر برسد؛ جنگ برای حفظ نظم جهانی تا سلطه غربی بر جهان محافظت شود و غرب از این جهت آرامش خاطر داشته باشد. نمونه های این جنگ ها بسیار زیاد است: نمونه های اواخر قرن بیستم مانند جنگ ویتنام که ظاهرا برای کشیدن ترمز کمونیسم جهانی بود، دخالت های ناتو پس از فروپاشی یوگسلاوی سابق که بر اساس ارزش های حقوق بشری توجیه می شد و در نمونه های قرن بیستم حملات آمریکا به افغانستان و عراق که بر اساس مجموعه ای از دلایل توجیه می شد.
در این جنگ ها علاوه بر جنبه های رسانه ای دیگر، نشر و تبیین گفتمان غربی از طریق رسانه نقش پر رنگی دارد. رسانه باید بسیاری از زوایای جنگ را نادیده بگیرد و گفتمان غربی را توجیه کند. مخاطب نباید بپرسد که سلاح های شیمیایی عراق و شبکه های القاعده در افغانستان چرا پیدا نشدند یا اگر پیدا شدند چرا ناچیز و بی خطر بودند، بلکه باید به نمایش قدرت نظامی و تکنولوژی های غربی خیره شود؛ مخاطب نباید به این فکر کند که غربی ها چرا به جای مردم عراق و افغانستان تصمیم به تغییر نظام سیاسی در آنها گرفتند بلکه باید به ارزش های غربی فکر کند و تصور کند که غربی ها ارزش های عینی، ملموس و جهان شمولی دارند که برای همه مناسب هستند. به بیان دیگر، این که غرب هنوز تهی از معنا نیست.
در مورد اخیر، یعنی جنگ دوازده روزه اسرائیل و آمریکا با ایران، ملغمه ای از این دلایل وجود داشت که توسط رسانه های غربی یا همسو با غرب بازتولید می شد. از دلایل صلح جهانی گرفته تا دلایل حقوق بشری و … . اما این جا یک وجه معلق و پا در هوا مانده است: حقیقت چیز دیگری است. اساسا در جهان تهی از معنا، جهانی که رسانه وانمود می کند ارزش ها و معانی نمرده اند، حقیقت عینی وجود ندارد بلکه باید شبهه حقیقت مداوم بازتولید شود. زیرا در غیر این صورت مخاطب به سرعت متوجه تهی بودن گفتمان جنگی غرب می شود. برای نمونه، یکی از بنیادهایی که اسرائیل و آمریکا جنگ علیه ایران را توجیه می کردند این بود که فعالیت های هسته ای ایران برای نظم و صلح جهانی تهدید است. اما در واقعیت چنین است که آمریکا و اسرائیل خود دو کشوری هستند که در تاریخ خود همیشه آغازگر جنگ های بسیاری بوده اند؛ آمریکا اولین دولت هسته ای و اولین کشوری است که از بمب اتم استفاده کرده است. اسرائیل کشوری است که تعداد نامعلومی بمب هسته ای دارد و زیر نظر جامعه جهانی نیست. در حالی که ایران فعالیت های صلح آمیزی زیر نظر همه سازمان های جهانی داشته است. رسانه غربی باید این واقعیت عینی را کتمان کند.
در جنگ های قرن بیستم، خصوصا جنگ هایی که کشورهای غربی آغاز می کنند رسانه نقش بسیار پر رنگی بازی می کند؛ در این جنگ ها، رسانه نقش فرعی ندارد بلکه بخش ذاتی جنگ است. زیرا در جهان غربی دگرگونی های بنیادینی رخ داده است.